نبودنت را….
هنوز هم كسی نمیداند:
چوپان قصه ها
دروغ میگفت تا...
تنهایی هایش بشكند
اااااااااااااااااای مردم
گرگ گوسفندهای مرا هم خورد
مدتهاست چهره ات را
عاشقانهدر ذهنم نقاشی میكنم
كارم را خوب بلدم
هیـــــــــــــس
بین خودمان باشد
بدجور سر كشیدن چشمانت گیر كرده ام!
چقدر خوشحال بود شیطان،
وقتی سیب را چیدم
گمان كرد فریب داده است مرا
نمیدانست تو پرسیده بودی كه
"مرا بیشتر دوستداری یا ماندن در بهشت را"؟!
من ماندم و ۱۶ جلد
لغت نامه که هیچ کدام از واژهایش
مترادف “دلتنگی” نمیشود…
کاش دهخدا میدانست دلتنگی معنا ندارد!!
درد دارد…
میان مرغان مهاجر آن که در انتهاست شاید ضعیف ترین باشد ...
شاید امّا ...
دل بسته ترین است ...
به گزارش پارس، لیلا اوتادی که در سال ۸۸ با بازی در ۶ فیلم سینمایی عنوان پرکارترین بازیگر زن را به خود اختصاص داد هنوز چند روز از آغاز سال جدید نگذشته است که به طور همزمان مشغول بازی در دو فیلم سینمایی به نام های “پیتزا مخلوط” و “سورپرایز” است. طبق خبرهای موثقی که به دست ما رسیده است اوتادی برای بازی در “پیتزا مخلوط” که حسین قاسمی جامی کارگردانی آن را برعهده دارد مبلغ ۷۵ میلیون بابت ۲۵ روز بازی دریافت کرده است
ادامه رو حتما بخونید
ﻣﻦ ﺁﻥ ﺍﺑﺮﻡ ﮐﻪ ﺑﺎﺭﺍﻧﺶ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﯽ
ﻫﻤﺎن ﯾﻮﺳﻒ ﮐﻪ ﮐﻨﻌﺎﻧﺶ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﯽ
ﻣﺴﺎﻓﺮ ﻣﯿﺸﻮﻡ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﻋﻤﺮ
ﺩﺭ ﺁﻥ ﺭﺍﻫﯽ ﮐﻪ ﭘﺎﯾﺎﻧﺶ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﯽ
سلامتی با مـــــراماش
لئون تولستوی
روزی لئون تولستوی در خیابانی راه می رفت
که ناآگاهانه به زنی تنه زد ..
زن بی وقفه شروع به فحش دادن و بد وبیراه گفتن کرد ..
بعد از مدتی که خوب تولستوی را فحش مالی کرد
تولستوی کلاهش را از سرش برداشت و محترمانه معذرت خواهی کرد و در پایان گفت :
مادمازل من لئون تولستوی هستم ..
زن که بسیار شرمگین شده بود، عذر خواهی کرد و گفت :
چرا شما خودتان را زودتر معرفی نکردید ؟!
تولستوی در جواب گفت:
✚ شما آنچنان غرق معرفی خودتان بودید که به من مجال این کار را ندادید!!
غریب است دوست داشتن. وعجیب تر از آن است دوست داشته شدن
وقتی میدانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ...
ونفسها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده ؛ به بازیش میگیریم
هر چه او عاشقتر ، ما سرخوشتر،هر چه او دل نازکتر ، ما بی رحم تر ...
تقصیر از ما نیست ؛ تمامی قصه های عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شدهاند...
سکوت و صبوري مــــــــرا
به حســــابِ ضعف و بي کسي ام نگذاريد !
دلـــــــم به چيـــزهايي پاي بند است ...
که شما وفـــايتان قـــــد نــــميدهد..
پسر، دختر را در یک مهمانی ملاقات کرد.
خیلی برجسته بود، خیلی از پسرها دنبالش بودند در حالیکه پسر کاملا طبیعی بود و هیچکس بهش توجه نمی کرد …
آخر مهمانی، دختر را به نوشیدن یک قهوه دعوت کرد، دختر شگفت زده شد اما از روی ادب، دعوتش را قبول کرد.
در یک کافی شاپ نشستند، پسر عصبی تر از آن بود که چیزی بگوید، دختر احساس راحتی نداشت و با خودش فکر می کرد “خواهش می کنم اجازه بده برم خونه…” .
یکدفعه پسر پیش خدمت را صدا کرد، “میشه لطفا یک کم نمک برام بیاری؟ می خوام بریزم تو قهوه ام.” همه بهش خیره شدند، خیلی عجیبه! چهره اش قرمز شد اما اون نمک رو ریخت توی قهوه اش و اونو سرکشید. دختر با کنجکاوی پرسید، “چرا این کار رو می کنی؟” پسر پاسخ داد، “وقتی پسر بچه کوچیکی بودم، نزدیک دریا زندگی می کردم، بازی تو دریا رو دوست داشتم، می تونستم مزه دریا رو بچشم مثل مزه قهوه نمکی.
حالا هر وقت قهوه نمکی می خورم به یاد بچگی ام می افتم، یاد زادگاهم، برای شهرمون خیلی دلم تنگ شده، برای والدینم که هنوز اونجا زندگی می کنند.” همینطور صحبت می کرد، اشک از گونه هایش سرازیر شد. دختر شدیداً تحت تاثیر قرار گرفت، یک احساس واقعی از ته قلبش، مردی که می تونه دلتنگیش رو به زبون بیاره، اون باید مردی باشه که عاشق خونوادشه، هم و غمش خونوادشه و نسبت به خونوادش مسئولیت پذیره… بعد دختر شروع به صحبت کرد، در مورد زادگاه دورش، بچگیش و خانواده اش.
مکالمه خوبی بود، شروع خوبی هم بود. آنها ادامه دادند به قرار گذاشتن.
دختر متوجه شد در واقع اون مردیه که تمام انتظاراتش رو برآورده می کنه: خوش قلبه، خونگرمه و دقیق. اون اینقدر خوبه که مدام دلش براش تنگ میشه! ممنون از قهوه نمکی! بعد قصه مثل تمام داستانهای عشقی زیبا شد، پرنسس با پرنس ازدواج کرد و با هم در کمال خوشبختی زندگی می کردند….هر وقت می خواست قهوه برایش درست کند یک مقدار نمک هم داخلش می ریخت، چون می دانست که با اینکار لذت می برد.
بعد از چهل سال مرد در گذشت، یک نامه برای زن گذاشت، ” عزیزترینم، لطفا منو ببخش، بزرگترین دروغ زندگی ام رو ببخش. این تنها دروغی بود که به تو گفتم: " قهوه نمکی". یادت میاد اولین قرارمون رو؟ من اون موقع خیلی استرس داشتم، در واقع یک کم شکر می خواستم، اما هول کردم و گفتم نمک.
برام سخت بود حرفم رو عوض کنم بنابراین ادامه دادم. هرگز فکر نمی کردم این شروع ارتباطمون باشه! خیلی وقت ها تلاش کردم تا حقیقت رو بهت بگم، اما ترسیدم، چون بهت قول داده بودم که به هیچ وجه بهت دروغ نگم… حال من دارم می میرم و دیگه نمی ترسم که واقعیت رو بهت بگم، من قهوه نمکی رو دوست ندارم، چون خیلی بدمزه است… اما من در تمام زندگیم قهوه نمکی خوردم! چون تو رو شناختم، هرگز برای چیزی تاسف نمی خورم چون این کار رو برای تو کردم. تو رو داشتن بزرگترین خوشبختی زندگی منه. اگر یک بار دیگر بتونم زندگی کنم هنوز می خوام با تو آشنا بشم و تو رو برای کل زندگی ام داشته باشم حتی اگه مجبور باشم دوباره قهوه نمکی بخورم. ”
اشک هایش کل نامه را خیس کرد. یک روز، یه نفر از او پرسید، ” مزه قهوه نمکی چطور است؟ اون جواب داد “خیلی شیرین” !
چه سخت است وصف کسی که معناگر عشق است! مصداق آدمیت!
همان کسی که می شنود حرفایی که قلبش را می سوزاند و می بیند دردهایی که امانش را می برد.
ولی خود را به نشنیدن میزند، به ندیدن تا پنهان کند زخمهایی را که به خاطر مهربانیش بر جای مانده
و پنهان کند، دردهایی را که به خاطر شاد کردن دلی، در سینه اش پنهان مانده!
آری! چه سخت است و چه ماجرای عجیبی دارد، این " عشق! "
تکیه اش بر دیوار و با تنهاییش سر می کرد، دلش خیلی گرفته بود و تنهایی امانش نمیداد.
طاقتش تمام شد و شروع به بد گفتن از خدا کرد، آنقدر گله کرد و بد گفت که خستگی وجودش را فرا گرفت
انگار باید در تنهایی خود می سوخت و می ساخت. سر بر زانوهایش گذاشت و دل به تنهاییش سپرد.
احساس اینکه هیچکس دردش را نمی فهمد سخت آزارش می داد و در ذهنش حرفهایش را مرور می کرد
در میان این افکار، ناگهان! گرمی دستانی را بر شانه هایش حس کرد که با لطافت و مهربانی صدایش می زد:
ای عزیزترینم از چه دردمندی؟ و از چه دلت گرفته ؟!
مهربانم بگو، هر آنچه را که بر دلت سنگینی می کند بگو..
صدایش خیلی آشنا بود گویی که بارها این صدا را شنیده است، نگاهش را به نگاهش گره زد، باورش نمی شد، انگار تمام عمر در کنارش بود و تمام عمر، او بود که دردهایش را تسکین میداد..
بغض امانش را بریده بود، دگر طاقت نیاورد، سر بر شانه هایش انداخت و تا می توانست گریه کرد و در آغوش گرمش آرام گرفت.
گذشت...
انگار زندگی جدیدی را آغاز کرده و دوباره امید و نشاط در زندگیش جاری شده.
زندگی را آغاز کرد و فراموش کرد آنکه را که همیشه فراموش می کرد.
و خدا در حالی که خیسی اشکها را بر شانه هایش حس می کرد همچنان به او لبخند میزد.
لوئیز رفدفن، زنی بود با لباس های کهنه و مندرس و نگاهی غم آلود وارد خواربار فروشی محله شد و با فروتنی از صاحب مغازه خواست کمی خواربار به او بدهد
عشق هرگز نمی میرد، آنچه که عشق را می کشد بی تفاوتی و غفلت است.
عشق از کودکی در وجود ما خفته است ولی افسوس که آن را در وجودمان پنهان کردیم و توانی از ابراز عشق در خود نمی بینیم.
به خود بنگر! ببین با خود چه کرده ای!؟ حتی خودت را هم فراموش کردی و از خودت دل بریده ای.
درست است، عشق آدم خود را می خواهد و عاشقی کار هر کس نیست که بشود با یک دنیا درد، سازگاری کرد.
ولی مقدمه نکردم تا معنای عشق را بیان کنم، چرا که هرکس از عشق تصوری دارد.
کلام من در این است، دردهایت را از چه بر دلت می نشانی!؟ غم هایت را از چه، تا ابد در خاطرت به یادگار می سپاری!؟
مگذار زمین خوردنت را دنیا ببیند! با عشقی که در دل داری زخمت را مداوا کن و دردت را تسکین بده.
کلامم بی درد نیست که ساده به قلم می آورم! طاقت غم هایی را ندارم که دنیا بر دلم می نشاند.
پس اگر عشق می خواهی بدی ها و خوبی های آن را باید با هم بخواهی. ساده از خود دل نکن.
با این دردهاست که می شود کامل شد، آنچه باش که باید باشی، خود را دوست بدار و
عاشقی کن تا دیگران دریای محبتشان را برای تو سرریز کنند.
پروردگارا
داده هایت ، نداده هایت و گرفته هایت را شکر می گویم
چون داده هایت نعمت ، نداده هایت حکمت و گرفته هایت امتحان است.
یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بر بخورد
نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد
خطی ننویسم که آزار دهد کسی را
که تنها دل من ؛ دل نیست
محبت، توری است که روانها را صید می کند.مادر ترزا
.
.
.
.
اگر ما نتوانیم کسى که مىبینیمش را دوست داشته باشیم ،چگونه مىتوانیم خدا را که نمىتوانیم ببینیمش دوست داشته باشیم؟ مادر ترزا
.
.
.
.
محبتآمیزترین واژه در دنیا، واژهی نامهربانانهای است که هرگز بازگو نشود. مادر ترزا
.
.
.
.برای مطالعه بیشتر به ادامه برید
ما تصمیم گرفتیم عید امسال جلو مهمونا فقط تخمه بزاریم
و به هر مهمونی که به تخمه ها دست نزنه یه دونه پسته جایزه بدیم
انشاء الله شما برنده جایزه ما باشید
پیشاپیش سال نو مبارک !
.
.
برای مطالعه بیشتر به ادامه برید
گناه زهر است
هیچ ذکری بالاتر و مهم تر از عزم پیوسته و همیشگی بر ترک گناه نیست. یعنی تصمیم داشته باشید اگر خداوند صد سال هم به شما عمر داد، حتی یک گناه نکنید، همچنان که اگر صد سال عمر کنید، حاضر نخواهید شد یک بار ته استکانی زهر بنوشید . حقیقت و واقع گناه هم، زهر و سم است.
اگر انسان یک گام در راه غیر رضای خدا بردارد، دیگر گامهای بعدی را نمی داند چه خواهد شد! همان گام اول، او را به جاهایی که نمی داند، خواهد کشید.
حضرت آیت الله بهجت(ره)
لعنتی.. باشه من به تو نمیام حداقل تو به خودت بیا
آشنایی با تاریخچه و رجال سیاسی کشورها
در اولین ملاقاتی که مقام معظم رهبری با کوفی عنان داشتند در آغاز مذاکرات درباره تاریخچه کشور غنا و شخصیت های بزرگ آن و موقعیت سیاسی و اجتماعی کشور غنا صحبت کردند. کوفی عنان بعداز ملاقات گفته بود:
من با این که اهل غنا هستم درباره کشور خود به اندازه ایشان اطلاع ندارو. ایرانی ها و مسلمان ها باید افتخار کنند که چنین رهبری دارند .
همچنین بعد از جلسه کوفی عنان به خبرنگاران گفته بود از همان ابتدای ملاقات ،
حضرت آیه الله خامنه ای قلب مرا تسخیر کردند.
آهنگ جدید بسیار زیبا و شاد رامین بی باک به نام «عاشقونه دوست دارم»
ترانه : مهسا جلالیان - آهنگ : رامین بیباک - تنظیم : سیاوش صدری
برای دانلود به آرشیوی موزیک برین
مغایرت محتوای سایت تبلیغ دهنده با قانون جرایم رایانه ای
- موضوع بنر نمی تواند در زمینه خدماتی که سایت قارتال آنلاین ارائه می دهد باشد.
بسته تبلیغاتی | نوع تبلیغات | مکان نمایش | اندازه | هزینه 1 ماه | هزینه 2 ماه | هزینه 3 ماه |
---|---|---|---|---|---|---|
A | بنری | قالبهای وبلاگ | 468 x 60 px | 20,000 | 35,000 | 45,000 |
B | بنری | بالای سایت | 468 x 60 px | 15,000 | 25,000 | 35,000 |
C | بنری | ستون راست | 120 x 240 px | 12,000 | 20,000 | 30,000 |
D | بنری | ستون راست | 125 x 125 px | 9,000 | 16,000 | 21,000 |
E | متنی | ستون راست | حداکثر 40 حرف | 7,000 | 12,000 | 17,000 |
برای سفارش تبلیغات به صفحه ارتباط با ما رفته و بسته تبلیغاتی خود را به همراه لینک سایت و آدرس تصویر ارسال نمایید.